17. زیرا چون بمیرد چیزی با خود نخواهد برد،و شوکتش همراه او فرو نخواهد رفت!
4. آسمان را در بالا فرا میخواند،و زمین را،تا بر قوم خود داوری کند:
11. مرا از حضور خود به دور مَیَفکن،و روح قدوس خود را از من مگیر.
12. شادی نجات خود را به من بازده،و به روحی راغب حمایتم فرما.
7. با زوفا پاکم کن که طاهر خواهم شد،شستشویم کن که از برف سفیدتر خواهم شد.
6. اینک به راستی در قلب مشتاقی،و در باطنم، مرا حکمت میآموزی.
8. شادی و سرور را به من بشنوان،بگذار استخوانهایی که کوبیدهای به وجد آید.
16. تو به قربانی رغبت نداری، وگرنه میآوردم؛تو از قربانی تمامسوز خرسند نمیشوی.
10. عدالت نجاتبخش تو را در دل خویش پنهان نداشتهام،بلکه از امانت و نجات تو سخن گفتهامو محبت و وفاداری تو را از جماعت بزرگ نپوشانیدهام.
13. خداوندا، به لطف خویش رهاییام ده؛خداوندا، به یاریم بشتاب.
16. اما آنان که تو را میجویندهمه در تو شادی کنند و به وجد آیند؛آنان که نجات تو را دوست میدارندهمواره بگویند: «خداوند بزرگ است!»
3. خداوند او را در بستر بیماری قوّت خواهد بخشیدو او را از بیماریاش شفای کامل خواهد داد.
7. همۀ بدخواهانم با هم بر ضد من نجوا میکنند،و دربارۀ من شرارت را میاندیشند.
11. از این میدانم که به من رغبت داری،که دشمنم بر من فریاد پیروزی سر نخواهد داد.
3. اشکهایم روز و شب خوراک من است،چون تمامی روز مرا گویند:«خدای تو کجاست؟»
10. طعنۀ خصم استخوانهایم را خُرد کرده،چراکه تمامی روز مرا گوید:«خدای تو کجاست؟»
روزی دو مرد با هم روبه رو شدند یکی از آنها گفت این زندگی یک فرضیه هست.مرد مقابل گفت نه واقعی هست.مرد گفت بمن ثابت کن که این زندگی واقعی هست و من و تو حقیقتا هستیم.مرد گفت مشکل تو حل میشود گفت نه. اینو ثابت کن.گفت من ثابت میکنم هستیم در حالی که نیستیم.مرد تعجب کرد گفت چگونه هم هستیم و هم نیستیم.مرد گفت تو الان چکار میکنی.گفت من روزها مینشینم و به رو به رو زل زده و مزرعه ای را نگاه میکنم که اسم مزرعه دارد ولی خالی از محصول هست. مرد گفت من همان مزرعه را دارم و همان نگاه تو را منتها آن را کاشت و برداشت میکنم. پس مزرعه تو نیست هست و مزرعه من هست هست.آنچه نیست بی حاصلیست و آنچه هست حاصلخیز.بودن من و تو حقیقتا اینست که ما هستیم اما نیستیم.چون هست و نبودمان نیست شود چه حاصل در حالی که همین مزرعه من هم نیست.چون من خودنگر آن را مصرف کنم هستم برای خود هستم هست. ولی کسی را میشناسم که خیلی حقیقتا هست و اثبات کرده هست گفت آن مزرعه را نگاه کن روی ان مردی کار میکند که تراکتور ندارد. یک بیل و چند وسیله کهنه دارد.اما حاصل مزرعه اش را هم خود مصرف میکند هم میفروشد هم خوب باقی مانده آن را به فقرا میدهد.و دور ریختنی ندارد.چون نیت خوب دارد خیلی هست.اما آن سمت کسی هست که نیست.مصرف خود میکند و مصرف گرایی فقط هست که باقی مانده محصول خراب شده را به فقرا میدهد او فکرش نیست هست و آن را افتخار برای خود میداند .حال آنکه آن محصول داده به فقرا حال آنها را خراب میکند پس حال خراب آنها نیست بودن او هست چون میخواهد ثابت کند هست اما نیست چون فکرش کوچک هست.و دلش کوچک.برای بودن دل بزرگدار که بودن ما همان فکر بزرگ ما هست.پس من اگر خوب گویم و مثل او نشوم تنها گوینده خوبی هستم. ولی او دارنده و برازنده خوبی ها هست او که فکرش بزرگ هست.حال آنکه وسایل کهنه دارد. اما شکفه نمیکند.شاید کسی به او یک بیل نو ندهد.اما طلبکار کسی نیست.او کسی هست که میتواند آزمایش های زندگی را رد کند.حال آنکه در نهایت هم به بیل نو نرسد و وسایل نو میداند برای معامله ماده کار نکرده و نا امید نمیشود.چون اینگونه رفت خدا هم با او معامله نمیکند بلکه چون معامله گر نبوده و طلبکار حاصلی را به او میدهد که آن را لیاقت دارد و آن اطمینان به خدا نه در ورای ماده بلکه در آنچه که یقین دارد خواهد داد.
بنام یاری دهنده ی دانای کل آنکه خشنودی او برتر از همه خشنودی ها هست که خواهد بود بنام خدای شکست ناپذیر و پذیرش کننده راستی ها از پذیرش جوهره ی ذات او که راستی هست چون جوهره او آشفتگی ازلی را نظم بخشید هر کج مداری را راست و هر لغزشی را با خواندن او مستحکم میکند.خدایی که راغب صد در صد حقیقت هست.اما شریران چنین نیستند بلکه از حقیقت هر آنچه باشد بیزارند خواه حتی نفع خود در ان باشد زیرا در میان شریران کشمکش ماده هست و شریران خواه هر کسی که خداوند او را تایید کند سر خود را بر بلندای آسمان نهاده و خود را خدایان دانسته ها بدانند حال انکه حدس و گمان انسان را از اصل حقیقت بی نیاز نمیکند.زیرا شریران در پی دریدن و چنان شیران که در پی شکار خود روند میدوند اما چون شیران هم نیستند بلکه گورخرانی هستند که لباس شیران را به تن کرده و از حقیقت گریزانند.فانوس کتابی هست که برای بیان مسائل گوناگون هست و منفعت دانستن کسب حکمت و افزودن دانش و روشنابخشی فانوس تفکرات هست.زیرا بیزارگان از حقیقت در پی آن نمیدوند بلکه خاموش کننده نور ها هستند.خواه درخت و کوه جابجا شود خواه کارهای بزرگتر خواه زیاد مکشوفات شود آیت بینند و در خود انسان ها آیت ها بینند و خواه مردگان بیرون آیند و حرف زنند.خواه مرده از زنده بیرون آید یا از آسمان سخن گفته شود برای هر امری شرارت و ماله های خود را بیرون کشیده و میکشند دوغاب تا تاریکی آنها برای کسب منافع بیشتر باشد.خواه رجعت روح خواه تولد دوباره روح در جسم.خواه هر چیزی که ثابت شود را رد و منافع دروغین خود را راست گردانند هر چند که تاریکی و جهالت باشد. چون از بهشت سخن گویند و مطمئن کنند خود را با حقیقت روبرو شوند باز مجادله کنند اما مجادله آنها در آنجا برای اینکه میریزد شوکت دروغین ماده آنها با چه بخرند ارواح را.با چه آرام کنند هجوم آورندگان بر آنها را.زیرا برزخ ها متفاوت هست.آنکه برزخ را رویا بیند و آنکه مرگ موقت را نسیم حقیقت شماری بیند آنکه دوندگان پتک های خورد شونده بی رمق بیند.آنکه ستون ابرها را بالا و پایین بیند و در آن برای صد روشنی عمل اورد.آنکه همه کارها را بیند غرور نکند خداوند گوید بیشتر نمایان کند و آنکه مغرور شود با کوچکترین امر حتی لغزد خود را دانای کل پندارد.اگر تادیب سخت هست تادیب روح شکن شدن یعنی رفتن پی حقیقت ها.اگر حقیقت بر ضد منافع ماده هست.ماده پرستان حتی بر هیچکسی رحم نکنند زیرا برای آنها هر امری که برای آنها بکار نیاید خاموشی زدن هست.و در بین خود کشمکش های شدید دارند در روبرو دست محبت پشت سر شمارش لعنت تا کسی را با دهان خود خاموش کنند اما لعنت بر سر کسی بر میگردد که زیر بار لعنت ناحق رود یعنی لعنت خود بر سر خود فرود بیاورد زیرا دهان کبر غرور و خاموشی خواه باشند.و درباره مرگ گویند برای همسایه هست و چون برای خود آید گویند کدام جهان بعد موت ما بهشت و جهنم را ساختیم.خواه اصلان از همان کتاب خود هم نیستند بلکه مزدوران نقاب نهفته ماده هستند که دست برای نابودی هر چه دین و ادیانو و هر چه معنویت هست بالا برده اند.خواه سراب ماده را برای پیروان گمراه خود گشایند اما سراب.چون دوند بینند موت روند زیرا شریران بر فرزندان خود هم رحم ندارند چه برسد به دیگران.و فرزندان ابلیسند که ابلیس هم از آنها راضی نیست زیرا به ابلیس هم نارو میزنند ببینید چه شیاطین بلند قامتی هستند که از پدر خود ابلیس هم فراتر میروند چون نسب بر پدر و فرزندی ابلیس یعنی خداوند را از خود بیرون کردن و تاریکی را در خود جای دادن هست.