حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

دفتر خاک خورده...

کتاب بسته شد نویسنده خسته شد

کتاب دفتر شد نویسنده آهن شد

خودکار جوهر مغز درون خود بدون رفتن

روی کلمات خواب رفت درون کلمات بیدار شد

مغز آهنی زندگی جهانی

دهکده ی کوچک رفته از ورق های کاغذ تاریخ تمدن کهن

فلسفه ی نهفته در رفتن بودن ها

سفسطه رد تمام بودن ها

رویش جمجمه ی خاک خورده

روی مغز آهن تیر خورده

فتاده در درون جاذبه زمین

عقیده تبر خورده عقاید کتک خورده

روغن چراغ خاک خورده

مورچه ای درون لانه ی خود دانه ای نبرده

روی خط تمام رفتن لانه ها زمستان رد زندگی را خواب برده

طلوعی چون فصل بهاران

مثال درختی که میوه خود بدهد

فصل نویی که حاصل خود بدهد

مثال نگاه بارانی که نگاه را دریا ببرد

مثال قفسو پرنده که بادها ببرد

فصل تازه ی شعر بهاری شد

مثال فصلی که خزان پائیز ببرد

روشنا شد تا به جهان در دل شب

طلوع زیبای بهاری که شکوفه بزند

و بهاران را تا دل دریا با قایق امن به مسیر عاقبت بخیری ببرد

حکایت روزگار

تو از من پرسیدی

و من سکوت ممتد شب بودم

تو از من پرسیدی و من حکایت روزهای غم بودم

تو از من رد شدی بی بهانه

ببار باران کمی هم با بهانه

تو از واژه گل گفتن شدی خود

درون گل زگفتن خود شدی تو

منو و من منهای منو من به ما ماند همی من بی من در من من

زصورت زچهره زگفتن زخفتن زبیداری بگو ای دفتر رنج

ستاره دنباله دار شب شدو رفت برفت در آسمان خفتن گرفتش

میان کهکشان گفتن گرفتش

میان دور گردون آسمان بود زمین بودو زمان بودو نهان بود

جهان وسعت به دور گردش خود زجو گیتی در پرش خود

جهان آدمی جهان حرفو گفتن سکوت این زمین سمفونی شب

از این شعر گر گذری کردی تو روزی بدان واژه در آن گل گفتن قند

بخوان مصرع به مصرع بیت زبیتی بخوان شعری پس شعری زآواز

زآهنگ شبانه شب چو آهنگ بنالان آهن آهنگ گفتن

سه ضربو زتقسیمو زجدول حروف مقطعه پازل بر هم

حسام الدین شفیعیان

عروسک های قصه ها در شهر غصه ها

انجمن عروسک های پارچه ای

سفارت عروسک های طاقچه ای

دیپلمات های شهر عروسک ها

قصه موش و گربه ی شهر قصه ها

عروسک گردان آهنی

صدا پیشه ی کاغذی

شهر قصه ها کلاغی ندارد دیگر

خانه تمام عروسک ها خانه ی بدون کلاغ هست

و برای تمام فصل های قصه ماکت خیال هست...

حسام الدین شفیعیان

چراغی درون کلمات

قرمزی تو از من سرخی من از تو شعر میشد بر گفتن برخود

چه واژه گفتی چند خطی زدیو گلفشانی گفتی

غزل نشانی گفتی آتشفشانی گفتی بند بند شعر مرا عطر فشانی گفتی

سرایش گفتی  نیایش گفتی سال نو را نو چراغی گفتی

خاطراتی گفتی خاک را شعر زدیو چراغدانی پختی نور نان و نمکو قصه سرایی گفتی

از بر قصه پر از شعر درون خود شعرم چراغی گفتی

فصل فصل غزلو دو بیت تا پلکانی گفتی آسمانی گفتی نور فشانی گفتی

صورت شعر به صوت غزلی آهنگی درون قفسی بلبلانی گفتی صوت شعر را چه عالی گفتی

شاعر-حسام الدین شفیعیان