کتاب بسته شد نویسنده خسته شد
کتاب دفتر شد نویسنده آهن شد
خودکار جوهر مغز درون خود بدون رفتن
روی کلمات خواب رفت درون کلمات بیدار شد
مغز آهنی زندگی جهانی
دهکده ی کوچک رفته از ورق های کاغذ تاریخ تمدن کهن
فلسفه ی نهفته در رفتن بودن ها
سفسطه رد تمام بودن ها
رویش جمجمه ی خاک خورده
روی مغز آهن تیر خورده
فتاده در درون جاذبه زمین
عقیده تبر خورده عقاید کتک خورده
روغن چراغ خاک خورده
مورچه ای درون لانه ی خود دانه ای نبرده
روی خط تمام رفتن لانه ها زمستان رد زندگی را خواب برده