خیابان فراموشی انسان ها
آلزایمرهای زود زده
فکر را دودو آهنو آجرو خاک زده
خیابان چندم رفتن دورن خود
بن بست فلسفی و سفسطه ها
خورده بورژواهای غول زده
شهر غول های آهنی شهر آجرهای آهنی
آهن در اهن غول پیکر آسمان خراش های بالای ابر
فصل سعود به اورست برج های جای اورست
تاریخ شعر تاریخ کلمات تاریخ همه تاریخ ها
تخلص آدم برفی زیر برف ریزان شعر
خورشید میتابد برف ها میروند زمین برفی نیست دیگر
تقویم فصل پائیز هم دارد
حسام الدین شفیعیان
سالهای دوری رفته از ذهنم
سالهای دوری از تاریخ ذهنم
رفته بودم برگردم رفته بودم از ذهنم
رفته از تمام خاطرات زمین
رفته بودم که شاید برگردم...
حسام الدین شفیعیان
آدمها ناشناخته های آشنا هستند
سنگ قبر ها رد پای آدمک ها هستند
ما آدمک های عجیبی هستیم
ما آدمک های غریبی هستیم
ما درون خود تمام جهان را درون خود هستیم
ما در را محکم پشت سر خود بستیم.
حسام الدین شفیعیان
منو ماه و قصه شبو شب زده باز تنهائیم
دیوار شهر بلند ما چقد کوتاهیم
شبو خط شکستن به صبح باز ما را ببرد با خود بی من زخودی
من خود خود شکن از خود بیخود زدرون قفسی
باز تبر زفعلو زماضی بعید
ساختن فردا با مثنوی زندگی از شب شکنی تا خود صبح
قصه شب غزلی تا دل صبح
ما در بارگه مسیر طوفان افتیم
هم کشتیو هم ساربان ها سازیم
باز قصه تب طوفانی زده طوفان زشعرم دل دریایی زده
باز جمله زفعلم پیدا
حال اندر دل من غم شیدا
مرگ دروازه قاپیدن جسم
روح خسته زجسمی خسته
شب همه شب شکن سد بدلت
که به دریا بزنی در به دلت
اینجا هوا میل شنفتن دارد
قصه شب همی فعل نبردن دارد
با دل من همی تار شنفتن دارد
من با قافیه ها هم وزنم
یک مصرع پر حرفم
من قافیه ی سرگردان بی حرفم
یک سبد شعر پر دردم
جایی در اخر بیت ها یا یک مثنوی پر از خار برگم
اخر خواب ها
یا اول سپیده ی صد برگم
نشسته بر تاج رنگین کمان
یا شیرازه ی ریشه ای پر دردم
کنج گنج تو یا روی طاقچه بی برگم
درخت تنومند کاغذ شده ی این برگم
سفرنامه ی تو شاید این قصه ی صد برگم
توی دفتر خاطراتت پر سکوتو بسته از دردم
حسام الدین شفیعیان