حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

خط بلوار اشک ریزان...

خط بلوار اشک ریزان

خط فرهنگ سنگ ریزان

خط خطر کوه ریزان

همه چیز لرزان انسان لرزان باران لرزان

سکوت شب بود فانوسی روشن میشد

تاریکی در گورش گم میشد

و شب روشنا بخش تمام جاده های انسانی

زنجیره های تقاطع همسانی

تفکرات رشد زده نهال فکر را باران زده

ریشه تنومند بشود صاف صیقلی انسانی

کلمات را مارش مزنید کلمات را فالش نزنید

اینجا صد و شصت و دومین درجه ی زمین بود

هفت فلک زمین انگار هفت پل آسمان میشد

و درون قصه نو به نو آسمان راه میشد

شعر همه شعر در شکوفایی مقصد انسان ترن زندگی میشد

قصه تونل های تنور گرفته میشد

نانوایی که نان میشد خود خورده در خود خود درون تنور میشد

بپزان گرمای زمین فصل شدت گرفتن تاریخ در تنور تاریخی

دمای چند درجه مانده به پاراگراف خط تیره خط ویرگولی ویرگولی

ساعت پشت هم عددی عدد رقم از ساعت عقربه شکسته در ساعت

فصل تاریخ شمسی برگردان میلادی زده

سه نقطه ... سلام ای فصل شکوفه های بهاری باران زده

حسام الدین شفیعیان

/مترسک قصه/

مترسک تنهایی ها چرا غمزده ای


در میان شب روز چرا تب زده ای

چرا قصه ی اینجا تبی مفرد داشت

با فعلو مضارع غمی مبهم داشت

روی شاخه های فردا برگی از پائیز بود

قصه از اول خط برگ ریزان تب جالیز داشت

آدم برفی هم مثل این شعر غم فردا داشت

کوچه ی شب زده در تاریکی قصه ی مردنو مرگو تب پائیز داشت

حسام الدین شفیعیان

/دفتر کاهی تاریخی/

/دفتر کاهی تاریخی/

مثال مغز مداد شکسته ام
یک کاغذ پر از خط نانوشته ام
کتاب را باز میکنی و من درون ورق های کاهی گذشته ام
خط میخی قوز کرده در تکامل یک سنگم
سنگ نوشته باستانی گم شده در دفتر صد برگم
صدای بلبلی درون پیچک خود میپیچم
درون غار تنهایی تاریخ دفتر پر از رازو و برگم
حسام الدین شفیعیان

/من در گذر از تاریخ با ارسطو/

/من در گذر از تاریخ با ارسطو/

من با ارسطو چای خوردم
و از او پرسیدم حالش را
و او که واژگون شده بود در فلسفه حال خویش ز خود
من سقراط قصه‌های او بودم بدون او
من چراغ سر در علامت سوال او بودم بدون خودی ز خودم
من حکمت فکر او ز فکر دیگری بودم
من تنها عامل یاد خود او ز بردن یاد خودش ز خود او بودم
من غافل از صحبت او سنگ کتیبه‌ای بودم در دوران باستان در دوران گم شدن تاریخ
(حسام الدین شفیعیان)

مترسک آهنین مترسک چوبین

مترسک آهنین چوبی شد

مترسک چوبی آدمک شد

شهر شد و شب شد قاصدک شد

مترسک آدمک شد غم شد خشک شد

آدمک مترسک شد مزرعه شد

کلاغ ها آدمک را نوک زدند

آدمک نوک زده مترسک را دور ریخت آدم شد

حالا سالهاست نه آدمک مترسک است و نه مترسک آدمک

همه رفته اند همه مرده اند حتی کلاغ های قصه های آدمک

هیچکس خودش نیست حتی آدمک

کلاغ ها مرده اند سیم خاردار پاک شده تخته خاک شده

شب مانده است روز مانده است و مرگ رفته است

تاریخ تمام قصه های روزگار همینست

تراژدی یخ زده سکانس های تب زده

قصه های دیروز منهنی از آهن سرد زده

حسام الدین شفیعیان