شوالیه تک و تنها سمفونی شب بود
کنار تقاطع شهر مثنوی حرف بود
تک و تنها قهرمان تاریخ بود
بدون اسب مرد تنهای شب های زمستان بود
تک قدم هایی که میبرد ستاره را
آدم آهنی شب زده ی ترانه را
کوچ کن حروف تقاطع بی حرفی
قدم قدم تا باران کنار جاده ی بی مسافر شب های برفی
سیاره ای که پنچره را باز نکرد به روی چند فصل چند حرف چند شعر
و بازگرد به تنهایی خود به جایی دور از زمین به دور پیله ابریشم پروانه ای
حسام الدین شفیعیان
با همی شور گلفشانی گفتی
چه عالی تو نشانی گفتی
غزل سرایی گفتی
شکر زدیو قند چکانی گفتی
هم شورو نوای دل طوفانی زدی
هم اشک پیاله به دل بارانی زدی
تار غم بر شعر خود به قالی بافتی
طرح زدیو طرح چو گل ها زقالی بافتی
خط خط شعرت را موج فشانی گفتی
آخر خط نقطه سر خط بعد با نشانی گفتی
حسام الدین شفیعیان
خط خط دلت دل تکانی بتکان
از بهر دلت دل تکانی بتکان
از واژه تکان چند حروف دیگر
با نقطه تو هم نقطه خوانی بتکان
گر نکته بدانی نکته دانی بتکان
بر شعر کمی شور فشانی بدوان
چون دانسته زحرفو حروفی دیگر
از ف تو فعلی دگرو فعل تکانی بتکان
حسام الدین شفیعیان
برایت یک غزل شعر ریختم
و تو قندهای کلمات را برداشتی
درون جمله ریختی و هم زدی
یک فنجان شعر دعوت من
یک فنجان حرف دعوت تو...
خنده های غم زده
غم های خنده زده
لب کج خنده معوج
اخم های خنده وار
خنده های گریه وار
سکوت های معنا دار
معنادارهای بدون سکوت
بی معناهای با معنی گاهی تمام عقربه ها بر عکس حرکت میکنند
حسام الدین شفیعیان