کودک درون بزرگ شده برون
کودک های بازی گوش کودک های سرگردان از هوش
کودک های ماتم زده بدون عروسک بدون بازی
بازی روی سطح کاغذی کاغذ روی بازی
اسم و فامیل و هوش تمام شد
از الفبا بازی کردیم با الفبا حرف زدیم
با الفبا تمام کردیم با الفبا جمع زدیم
نمره پشت سر هم زدیم...
حسام الدین شفیعیان
/شمع و شمع ها/
آتش در دل پروانه زدن
چون شمع به روی گلو گردش ایام زدن
شمع دوریست که پروانه بگردد گرد آن
جمع شمعی که سوی جانانه زدن
ماحصل نقطه پرگار جهانیم
خوش آنکه پرگارش دور خوبی بر جهان متبلور زدن
چه تبلور الماس که در دل دیگران خوبی برای دل جانانه زدن
آدمها در نگاره قاب متفاوتن
آدم ها دارای روح های متفاوتن
یکی حقیر روح یکی بلند روح هست
یکی برای دو زاری میدرد یکی نداشته میبخشد
یکی جنگ از مال میکند یکی جان میدهد
کافیست ساز تو کمی درنگ کند برای دقایقی پیراهن چاک داده میشوند
آدمها متفاوتن آدمک ها متفاوت
چه قحطی محبتی روی داده
وقتی یکی نان ندارد و یکی برای دادن غذا به حیوان خود چند وعده غذایی آدمک میدهد
شاید صدای پیرزن شاید غذای له شده پیرمرد
شاید ترمز هم برای ایستادن نمی ایستد
و راننده ایستگاه را رد میکند
و پیرزن میگوید محبت نیست رحم نیست
هیچکس صدا بلند نکرد شاعر هم صدایش نرسید
شاید این یک شعر ساده باشد اما فقر را در درون انسانها دیدم
انسانی که برای خواستن لقمه نانی مسخره میشد
خدا مهربانست کاش ما هم مهربان باشیم
حسام الدین شفیعیان
روزنه ای نور میچکاند
حسام الدین شفیعیان
وقت دیدار با خود هست
وقت خودشناختن خود هست
وقت خود شناسی از تفکر هست
وقت تفکر خودشناختن ها هست
وقت خود شناخت از خود به تفکر هست
خودشناسی روشنایی بذر حقیقت در درون روشنایی حقیقت ها هست
خود شناسی تفکر یعنی جهان و تفکرات ریشه روشنایی و بهر آمدن ها چه بود