/قالی را چو شعر بافتی/
چه عالی گفتی
با چه حالی گفتی
بند بند مرا دار قالی گفتی
گلفشانی گفتی
با نشانی گفتی
مرا طرح زدی روی قالی گل قالی بافتی
چه عالی بافتی
شعر را سطر سطر روی قالی کاشتی
واژه را رنگ قالی ساختی
مرا ضرب زدی ضرب پیاپی بافتی
شور فشانی گفتی
جوشش شعر در قالی موج عالی گفتی
صاف بر تخت روان قالی انداختی
هنر را پل زدی بنای ساختار قالی بافتی
خوش نشانی گفتی
گلفشانی گفتی
صنمو سرو و گل و سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی
شاعر-حسام الدین شفیعیان
صوت صدایی شب می آمد
مرد غزل خوانی باز می آمد
وی صوتش صدای باران بود
مردی تنها در باران می آمد
شب کوچه های دلتنگی
صدای شکستن بغضی درون باران بود
مردی درون خود گم میشد
کودکی میشد درون کوچه های بی رنگی
تقاطع خیابان چندم بود
بلوار آهنی شهری در دود
بلوار بارانی بود
خیابان بن بست تفکر میشد
صدای شب ساکت بود صدای شیون آهن بود
صدای ماتم زده ی آهن ها
صدای زنگ زدگی آدم ها
حسام الدین شفیعیان
کودکی دید بر آینه پیری خود را
کودک پیر شد درون آئینه خود را
پیری درون آینه جای نگرفت شیشه های شکسته طوفان موج ها را
راه راه دوراهی ها بین چهارراه کودکی رفته پیری را درون آینه بر هم میزند
ضرب ضرب سن و تاریخ تاریخ های شمسی میلادی تاریخ نیامده بر قبل بعد قبلی که در اینه زده
خواب پریشانی احوال خنده روزگار
روزگار هی روزگار درختان باد بر پائیز زده
شمع میسوزد اما چراغدان را باران نم نم خاموشی از روشنایی زده
حسام الدین شفیعیان
راه را میدانی راه کجا آباد هست
راه کجای آباد هست
و کجا آبادی من هست
اینجا امتداد جاده ی روشنایی هست
راه کجای آبادیه روشنایی هست
کودکی میدود سمت آسمان
بادبادک یک نخ یک آسمان پر از آبادی