موضوع انشاء بود اما موضوعی بدون خاطرات
دفترش را باز کردو قلم بی انتها
نوشت خاطرات تابستان جارو زده
روی بام خاطرات را خاک زده
جارو روی کلمات نوشت رفتیم دریای فکری
معلم گفت دریای فکری کجای جغرافیا هست
شاگرد گفت جغرافیا مگر فقط ایرانست
معلم گفت جغرافیای تو کجا هست
شاگرد گفت دریای فکر من آفریقا بدون مرز یا شایدم همینجا هست
گفت آفریقا رفته ای گفت مگر افریقا هم ایرانست
معلم گفت گرسنگان کجا را انشاء زده ای
گفت همانها که خاطراتشان فقط فکر باران هست
چه آفریقا چه ایرانو چه برزیل یا شاید سیبری
چه فرق میکند وقتی کودکی هنوز نیامده میرود
معلم دید شاگرد فکر بین المللی دارد
گفت مگر پرچم فکر تو نشانش کجا آباد هست
شاگرد گفت هر جا که من هستم همانجا تمام جغرافیای بدون مرز بارانست...
رفته ام از خود برون قصه ها
برگ های پائیزی درون قصه ها
میزند نم نم باران در دلم
هوای طوفانیست درون قصه ها
میزنم پر تا کجا آباد شعر
خانه ات آباد ای ویرانه شعر
راه کجاست درون خود ما
هموار کجاست درون خود ما
ماه کجاست درون خود ما
خود کجاست برون از خود ما
و پروانه کجاست دور خود ما
و چرخیدن شعر کجاست بر کلمات به جمله خود ما
تو به دنبال من هستی و من هستم
تو به دنبال من بودی و من بودم
تو به دنبال خودت رفتی من بدنبال تو گشتم
من دیدم تو رفتی اما من بدنبالت تا آسمان ها را گشتم
در اسمان نبودی که بگویم بیاورمت
نه پشت دریا نه آن سمت باران
روی ده فرمان دنبال تو بودم
موسی ای ده فرمان در پنچ کتاب
نوح تویی روح تویی فصل دگرگون تویی
انسان تویی معلم تویی فصل زمستان مرا
پتک تویی تاک تویی تادیب معلم مرا
راه تویی رود تویی دریا تویی ساحل مرا
فکر تویی داوید تویی ایوب تویی فصل پرواز مرا
عهد عتیق تویی عهد جدید تویی هر عهد تویی
عهد قدیم تو را عهد جدید تو را اصلان بند بند فکر تو را
عهد نیامده تویی عهد آمدن تویی عهد رفتن مرا
عهد تویی پیوند تویی شاخه تویی تاک تا بر سر پیچک فکر مرا
درون تویی برون تویی زخود برون مرا
ماه تویی طلوع تویی غروب پائیز مرا...
مثال زده ام که می آیی
مثال زده ای که هستم
مثال زده ام که میروی
مثال زده ای که مگر نبودم
مثال زده ام که آمدی
مثال زدی مگر نبودم
و دیگر هیچ مثالی مثل گفتن تو نشد
وقتی همه ی مثال ها را حل کردم...