حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/سمفونی برکه/

/سمفونی برکه/

سمفونی سکوت انگیز مرغابی ها

غازک های قارقاری در بیشه زاران

روی برکه نهالی خشک

غزل در بر مردن جهانی خوش

بال هایت را باز کن آدمک

شب های زمین سر فصل غروب قصه های آرزوهاست

حسام الدین شفیعیان

/زندگی هدف زندگی مسیر زندگی همین/

شلوغ نکنید آدمها
اینجا زمین است
گاهی زیرو زبر گاهی همین است
نه برده برنده ای نه برده بازنده ای
آنکه برده است اهل یقین است
باور نکرده زمین را
که زمین جایی تندو گذرا سر به زیر است
جایی از بلندی فریاد های نرسیده به گوش
چرخش آن درون خود قصه ی اشکو لبخند و زندگی است
فرا ندهید به گوشش اگر تو را در خود
برد زمین است جاذبه اش غمین است
گرچه دارد سنگ های مزار زیاد
اما باز تولدو باز مرگو باز همین است
هم دیده فقیرو غنی هم دیده دروغو راست
هم دیده آدم هم دیده حیوان هم دیده روح متعالی هم دیده شرو خیر
آری زمین است
اینگونه قصه اش دیرین است
ز آدم حوا دیده به خود
برتری افتادن ایستادن مرگو خنجرو نبردن از فکری که زده آری لعین است
اگر فکر کردی برنده ای بدان فردایش شاید بازنده ای
ندارد متد حسابش دقیق به متر
تو کاری کن که رود به آسمان کار خیر
نگاه مکن چه میگویند بر تو
مارک عقب فتاده دهند عقب افتادگان زمین بتو
تو ببین چگونه زندگی مهربانی میدهد
ریشه اش در تو شاید ماقبل ترین است
شاید بوده است هزاران خوبی
اما دیده ان هزاران بدی
تو نگر به فراتر از فکر دگری
برو بر رسید کمال ز رفتار خود زکردارو زح های انتقال از روح خود
مردابو سراب زمین زیاد است
نرسیده است آنکه ش ته دیگری است
بازی دارد بازی های زو نفس گیر زخود
نبنگری که یکی برنده ترین است
زمال خود ف دهد او اسیر زمین است
مدال بهبه آدمها زپول نیرزد برای تو
پهلوانی بدون مدال برای او بهترین است
گر کمر خم کنند زمال تو
زعقل تو در درونشان بهترین است
اسیر گشته اند میدانند باز هم میدانند کدام بهترین است
حال تو نگر که خواهی همه خوب شوند
خیر نمیشود مگر به دست زمان گذشت تاریخ بهترین است
تو هم بد تو هم خوب عیب نگر زخود نه دیگری
بر بنگر عیب خود رفع آن زبهتری
تو در قبر خود گذارند درست است
گاهی این حرف ز کم دیدن ز قبر دیگری
خواه خواهی آتش بیفتد زخانه ات
پس بخموش آتش دیگری
تا راحت بیفکنی روز حساب نزدیک است
ما بین آن زنگ دگری زنگ زندگی گذرین است
رسید نقطه تو ویرگول بگذار
بگو ادامه دارد گر چه عمر تو کمترین زمنیست
من دهم ادامه ات راه تو دیده خوب بنگریست
تا کنی ریشه فکرم را روشن زنور دگری
این همان بهترین است
جایی در دل آدمها زندگی بیفروز
نه کم نگری
فکر خود اوج ده
وسعت فکر تو وسعت دریا زمین است
میان دریا موج ص ه شکن شو
نه سد راه
که این دریا دریای عقلو دینو دو بینشو ریشه آن کمال رسیدن دیگری
تکامل خود زخود زدیگری
رسیدن به پایان بهتری
حسام الدین شفیعیان

تاریخ ذهنی

جایی در کنج تاریخ ذهنی

میان تقویم تاریخ کهن و نو جایی در زمین هموار در تاریخ ذهنی

سروده ای در تاب زمین

قصیده ای در باب زمین

غزلی در نابرده زمین

مثنوی در تاخورده زمین

شکوهی در بلندای زمین

آری قصه های تقویم و ساعت  زمین

حسام الدین شفیعیان

/خود از خود بشکنو خود شکن از فکر دگری/

بنهو بارو ببندو نمنی زمنی از من بی من شو تو مرد دگری

خود بتکانو بتکونو تکانی زفکرت بدهو تو شو ای فکر چو مرز بی نشانی از نشانی که رسد بر دل دوست

چو تمنا بکنی ز خود زخود زدیگری تو دگر خود زبی خود شده ای چو درخت بی ثمری

بالو بالت به پرواز دلت آینه ای از بر عشق چو به بر بندیو بندی زخود تو ثمری

شبو شبها برفتو تو همی شو که چون روز دگری

جسم خود خاک بکن روحتو پرواز بکن هم دلو آغاز بکن همدلی آغاز چو شد تو همان عشق شوی

اگر دل ز دلی ریشه کند تو همان عشق دگری

شاعر-حسام الدین شفیعیان

قطعه ای برای سرودن

چند بلوک و چند چهارراه

هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک
صدای گریه صدای خنده
صدای مات زنده ها برای تابوت ها
عجیب سکوتی دارند مردگان
انگار با خود تمام ارزوهایشان را به خواب برده اند

حسام الدین شفیعیان