حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

چند تاریخ شعر

ژانویه یا اکتبر یا اصلان شمسی

قمری یا که به شمسی زتاریخ چرخش
کارناوالی زنور از رخشان
سه اپیزود زایام زفصل های دگر تابستان زمستان یا بهار
رمان پوپولیستی نیست جهان خاص شد باور نور حقایق روشن
خورده بورژواهای آهنی خورد در رادیکال های حل نشده
متینگ تن ماهی یا کنسرو شعر
فالش از پرواز شاخکی نغمه خوان از زاغک
غار غار بلندی موزون ناموزون جهش از پسامدرنی غمگین
مدرنیته شدن روزنامه های باطله
تیتر جراید از فصلی نو
جاذبه سیب ندارد زمین تا حوا
انسان درگیردار ژن هایی چند کمو بیشتر خیر خوشه فکر زژن ها بیشتر
کلمات وکیومی برندی از طرح شاخ نشان
فلسفه بحرانی از عصر پساگذشتن از درون
رد شدن از گذرگاه کلوزاپی بسته از غم
سکانس طوفان قصه ی سرگذشت
کوانتونومی از معادلات ناتمام
قصه ستاره ی اقبال گمشده
کفشدوزک ها میرقصند
مردی تنیده در کوزه سفالی زندگی
دور بر چرخش ایام بر پیله ی تنهایی خود
ستودن نثرهای شنزاری
ماسه هایی از ساختن آدم
آدم از ماسه آجر از آهن
آهن از شهر و شهر از پنجره
سوسوی چراغی روشن
حسام الدین شفیعیان

/سکوت جلد آهنی تاریخ/

 

/سکوت جلد آهنی تاریخ/

سکوت براده های آهنی روی خط تقاطع چراغ جان فشان بافندگی
خط تولید ریسمان تابیدن چراغ ریسه ای کوچه تنهایی خلوت بریدگی
صدای ناودان نیست باران قطره ای چکاچک چک چک قطره های بالندگی
صد دانه یاقوت الماس درون دسته به دسته ریسمان خسته چراغ بسته
کوچه بن بست خلوت پائیزی خیال تصور زمستان خسته
توقف ممنوع روبروی خانه ی پیرزن مادر تمام قصه های تاریخی
بابانوئل خسته کادوی بسته مادری کنج اتاق نشسته در رارو روی خودش بسته
شیک ترین هدیه سال کادویی بود که گنجشک به فنچ داد دهان دانه گرفته از هم
صلح نامه چندمین جنگ مورچه ها و کودک شن ریز دهانه ی زندگی
مردی روی تقاطع بلوار اندیشه ها باقالی میفروشد
مردی روزنامه به دست در مهدکودک آلزایمر گرفته منتظر کودکی هست از بزرگ شدنش
جهان جایی عجیب هست گاهی آنقدر وسیع و گاهی آنقدر کوچک مثال یک آلزایمر پاک کننده
حسام الدین شفیعیان

/فصلها فرقی نکردند.../

بهار پشت دشتی اشک میریخت

زمستان بود بهار کوچ کرده بود
تا رسید فصل بهار و زمستان کوچ گرفت
زمستان جایی بود برای یاد سرمای رفته
بهار جایی بود برای اشک پائیز
پائیز برگ ریزان میشد
درخت تمام خاطراتش را میریخت
و تابستان با همه گرمایش چند خاطره میشد
میان همه فصلها غروب بود
میان همه غروب ها سرما بود
میان همه طلوع ها بهار بود
اما هیچکسی نگفت چگونه بود
همه منتظر فصلها نمیشدن
انگار همهمه گم شدن ها بود
دگر چهار فصلها رسیدن نمیکنند
میایند و میروند
کاش مثل کودکی دریا به چشممان میامد
کاش مثل کودکی بهار زیبا بود
انگار دل خوش هست که زیبایی میافریند
میان غوغای زندگی گم شده ایم...
حسام الدین شفیعیان

صندلی خالی

تو نیستی یا سایه ای هستی که نیستی

پر از بودن ولی در کنج تنهایی صندلی خالی نشستی

زیر بغض باران زده ی دلتنگی رفتی

میان کوچه های دلتنگی رفتی

کوچه خالی  صدای رهگذرانی که هیچکدام شبیه تو نیستند

لبخند خود را برده ای

اشک واژه ی تنهایی درون خود

زمین وسعت تنهایی درون خود

صندلی چوبی شکسته ی درون خود

اتاقک بارانی درون خود

و قصه ی سروده ی غمگین درون خود

حسام الدین شفیعیان

مسافر راه کویر

مسافر راه کویر 

مسافر راه شب

مسافر راه جاده ابریشم

پیله پروانه باز شد

پروانه چتر شد

چتر بال شد

حیف کوتاهی پریدن بود

پروانه با همین کوتاهی دور شمع آب شد