شهر غزل باران بارش از حروف شد
زپس رنگین کمان با شکوه شد
تقاطع زپس حرفی حروف شد
زشعری در خودش شعری دگر شد
زشعری جوشش حرفی دگر شد
حروف اول جمله همی رود
زدریا شعر خود موج دگر شد
زخوانا بودن شعرم چه شهری
بسی آرزوهایی که شعرم از حروف شد
حسام الدین شفیعیان
شهر در نگاه ستاره ها چراغ قرمزست
آسمان با تمام ستاره ها یش شب چراغ شهری بر بلندای آسمانست
چه دلگیرست وقتی ستاره ای می افتد
انگار تمام ستاره ها برای مهتابست
نگران مباش اینجا شب هایش هم فالش میزند درون تپیدن خود
برای سروده ای که میبرد دلتنگی زمین را
کتاب زندگی فصل ها دارد
تاریخ زندگی مقدمه نسل ها دارد
صفحه های زندگی گرامافون درون ساز تنهایی دارد
ترانه های شادو غمینو فریاد ها دارد
سوزن خط کشیده بر صفحه صدای ناله زندگی دارد
ترجمه صفحه ها درون خود خطوط کهن و نو بسیار دارد
تکاندن خاک گرفته نوستالوژی ها پازل زندگی و زندگی ها دارد
کجای زندگی ساز فالش میزند ساز زنی که بدون نت هم غمناک میزند
متد نو ترین سمفونی درون را عابری در نگاه خود ساز زندگی دارد
کوله ای که میبرد زمین را چه در ان کوله بار زندگی دارد
حسام الدین شفیعیان
میان واژگان گم شده ای هست
میان کلمات صدایی هست
میان هجایا تاب خوردن از افتادن حروف
صدایی هست نغمه ای هست چراغی هست
میان تمامی سکوت زمین تلاطمی هست
شاید غروب گم شدن ها شاید طلوع پیدا شدنی هست
حسام الدین شفیعیان
شاعر دریاهای بارانی
قصه ی قایق های رویایی
کنار قصیده مجنونو و صید دریایی
پنچره ی رو به طلوع خورشیدو ستاره های رویایی
فصل تکثیر ماه و نغمه های بارانی