وقتی به کهن دیواره ها نگاه کنی وقتی به کهن مانده ها نگاه کنی
وقتی به حقیقت نگاه کنی میشناسی هر رخی که دیدی
وقتی تاریخ را بخوانی وقتی کتب را بدانی نمایان چون شود خط اصل آن را بدانی
وقتی رجعت روح را بدانی بازگشت روح را
وقتی مرگ در انجا نیست را بدانی
زندگی را خواهی دانست
حال به دنبال اصحاب کهف تعداد باشی یا فلسفه خواب آنها یا رفتن بخواب آنها
حال ذولقرنین را بشناسی یا کاری که کرد را بدانی
حال هر چه از روح بدانی حقیقت آن چیست و گلی که خشک میشود چرا
مثال سفالی که خورد شود و کم کم ناپیدا و آهن آن
روح را کجا میشود یافت فقط کنجی یا سرعتی
چرا کند شود روح چرا تند شود روح
چرا محدود شود روح چرا محبوس شود روح
و چرا ذات عالیه آن را تاریک کنیم
حال تمام مجهولات را افزان کنیم و بیابیم حقیقت را...
نور زفانوس مسیر تاریک بود
فانوس به دست مسیر باریک بود
رود بود و سنگ و گلالوده آب بود
نور بودو شب بودو فانوس ز راه بود
رود زنور فانوس زدریا شدو قایقی شد
موج بودو قایق به تلاطم فانوس زنور بود
ساحل کمی دور ولی راه چه نزدیک
دریا شویم ز رود گذر از نور چه راه بود
غزل های یکشنبه ی رو به دوشنبه نیامده
غزل های در جا آمده و رفته
مثنوی های خان به خان زندگی
دو بیتی های بیت بیت رفته
شعر نویی در کهن از نو به واژه منگنه شده
تکاندن کلمات بارش جملات پیکره ی مجسمه ی شاعر ریخته در خود
سقوط جملات سقوط جمله سقوط کلمات سطرهای لرزان از کلمات ریخته شده
حسام الدین شفیعیان
پاکت نامه چند خالی مانده
روی تمام نامه ها تاریخ مانده
خالی از تاریخ تلخ مانده
تلخ مانده از تاریخ چه مانده
پاکت خالی از نامه
نامه نیست کاغذ نیست حروف نیست
پستچی کاغذی شهر کاغذی آدمک های کاغذی
دیگر نامه نیست دیگر نامه رسانی هم نیست
شهر نوستالوژی های رادیویی شهر نوستالوژی های رفته
عصر نامه رسانی رفته اما هنوز هم آدمک هایی نوستالوژی هستند
هنوز هم نامه هست هنوز هم پستچی هست تلفن همگانی در کوپه ای
تلفن همگانی های سکه ای ساندویچ های نان لواشی
هنوز هم قصه هست هنوز هم قصه خوان هست
اما گذشته رفته حال هم میرود آینده چه خواهد شد
انگار همین ها هم نوستالوژی خواهند شد
و انگار عصر آینده همین عصر نیست انگار آدمک های عصر اینده رفته اند
آنها در فراتر از تاریخ رفته اند آنها رفتگان هستند
آنها جلوتر از عصر ما هستند
آنها دیگر فیبر نوری نیستند آنها خود نور هستند
نور هایی که تند میروند نورهایی که میروند به سمت دیگری
چقدر تندتر میروند آنها انسانهای پرنده هستند
آنها انسانهای بالداری هستند که تند میروند
آنها رویای پرواز را با خود دارند و رسیدند
و گذشته رویای چه بود و حال چه و آینده چه
آینده عصر بدون انسان هست آینده عصر علم تمام قد و انسان سوار بر علم
علم در خدمت انسان هست و انسان در خدمت به گذشتگان
آنها گذشتگان را به خود می آورند و از آنها سوال خواهند کرد
که ما شما هستیم و شما که ما هستید
چرا دیر به ما رسیدید
و گذشته آدمها با خود آنها قدم میزنند
دیگر گذشته آنها مدفون نمیشود زیر خاک
آنها گذشته خود را قدم میزنند
و تمام گذشته را مثل فیلم میبینند
آنها به تمامی فایل های گذشته دسترسی دارند
آنها فولدر هایی را باز میکنند که تمام خود را پیدا میکنند
آنها عصر حال هستند در آینده
و ما عصر گذشته به سمت آینده ای که قدم میزند بدون شک با خود ما...
حسام الدین شفیعیان
سکوت سمفونی مردگان تنهایی
خطوط بلوک های یخ زده از تاریخ بی فردایی
زندگی نت هایی بود شاید فالش زده
تمام سمفونی را کلاغ ها نوک زده
صندلی خالی پر از حرف بود زندگی
جایی تلاطم طوفان بود زندگی