موج میفشاند دریا میزند صخره میخورد
دریا ساحلی دارد که فانوسکی شب برده در خود آن را
میان تلاطم دریا موج میفشاند و درون خود سکوت هست تابوت درون آب
تار میزند بر ان سمفونی جنگ اما صلح درونش سفید برده تابوت را
دریا موج میخورد و تابوت میفتد درون اعماق آب بردگی ساحلی که میخورد تابوت را
نقطه صفر دریا ساحل شنی هست اینجا درون تابوت گل میندازند و آنجا درون تابوت آب
تابوت خالی گل را آب میدهد و مرده را جان اگر یقین در آن ریشه گیرد
غمی در دور گردون هی نظر کن به دور گردش ایام نظر کن
ببین آشفته گشت حالم زایام نگاهی بر دل آشفته سر کن
ببینا تا به کی در خود چو نظر کن نظر بر حال ما کن گر گذر کن
شگفتا از همه آشفته حالی غمی دیرینه آشفته زحالی
نگاهی کن ببین قلبم شکسته
دلم غم بارو غم در من شکسته
نگارا ای فروزاننده چو پرتو چو در بارانو چو در باریدن اشک
منی غم دیده در غم شکفته شکفته در غمم اندر شکفته
ببین ای روزگار لیلو گردون بباران شعرو با شعری چو گردون
نگاهی کن ببین در حال رویش زگندم در بهاران کشتو کوشش
نگاه کن بر این مزرعه ها را مترسک اشک ماتم دردو غصه
بباران اشکو دریایی شو از رود ز سمت دریا کن چو جوشش
دلا آشفته حالی را نظر کن دلا آشفته در غم هی نظر کن
چه دانی در دلم آتشفشان است چو کوره در دلم آتش فشان هست
زدانی غم برایم شعله پر شد زشعله غم چرا آنی به آنی
سرودم در پی شب ناله هایم
سرودم از همین شعر آشفته حالم
بخوانی گر گذر کن از همین شعر
تکانی مرد آدم برفی از شعر
چو خورشید هی فروزان تن زآبی
تنم در برفو هم خورشید بدانی
بباران رنگین کمان شعر افروز
چو ناله نی فغان از گردش روز
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شب فانوسی/
روزگاریست که شکر خنده غمی میدارم
از شکر خنده نمک در غم خود پندارم
راهی که رود مرحم جانانه زآن دو سه بیتی غزلی میخوانم
شب زفانوس اگر راه شد از بحر قلم
چند بیتی زنو شعر زنو میدارم
حسام الدین شفیعیان
پر شکوه چو آسمان که آسمان بر آن آسمان
بر نگاه ما چه جریان دارد
بر آسمان چه غوغایی از دریای بیکران
دریای زمین امتداد ش کجاست و آسمان انتهایش کجاست
آسمان نهایت اوج اقتدار چه آفرینش زیبایی در چشمان انسان
تفکر مایه نهال در بذر اندیشه درست
درست اندر درستی اندر نهال بذر درست
مزرعه ای که زمین آن آسمان آن آنی در آنی تفکر زآن
شکوه جلالو راه تفکر زآن هدف از اندیشه های بذر زآن
چراغدانی که شمعی بر خود شمع دگران شمع از شمع شدن های دگران
و این شعله چراغدان از دست اوج صعود نه سقوط بلکه راه درستی در بر چراغ
فانوسی که میبرد تاریکی مسیر را مسیری که میبرد به دریای بیکران ولی آسمان انتها
انتهای مسیر هر انسان تولد از تولد تولدی که نو شود در تولد نو شدن از رخت مادی
نو شدن از بر کندن رخت مادی بر رخت معنوی در بر اعمال چو جسم روح بر سبک از اعمال
رخت اندیشه چو معنوی شود تفکر جامه ای نو گیرد جامه نو در اندیشه گیرد
آری اینچنین هست انسان
حسام الدین شفیعیان
/چراغی روشن/
گاهی بر مضرب دو ضرب میشوم
تقسیم معادلات جبر میشوم
گاهی حداکثر اختیار میشوم
تعامل چند فصل از کوپه های قطار میشوم
بین دو پل در تکامل تعامل میشوم
سکوت جبر و اختیار را تعاون از تعاونی نمره چند میشوم
برای سمفونی زندگان مردگان میشوم
شکوهی در فصل بهاران پائیزی برگ ریز میشوم
برایم شمع روشن میکنی من فانوسی در دل شب میشوم
مثال طلوع فانوسی در بر خود تابش جهان درون از برون تقسیم بر ده میشوم
حسام الدین شفیعیان