صبح سکوتی از قصه های خورشید
پشت تپه ها کسی میخواند
صدای چوپانی که قصه دارد
در بر گله کمی حرف دارد
صبح چوپان زگله بیدار
انگار از قصه کسی گم میشد
روی تپه کسی پل میشد
روی تپه کسی حرف میزد
روی تپه همه خواب بودند
من بودمو چند نفر از قصه
قصه ی ما کجای دل دریا میشد
طوفان کمی قصه زدریا میشد
آری از قصه برون آمده ایم به کجا آبادی
به همی قصه بخوان شب را تا ماه به حروف ماضی
به حروفی که میزد باران که میزد مهتاب
قصه ای بود همی تاریخی قصه ی یکی بود که دریا میشد...
شاعر-حسام الدین شفیعیان
خطوط راه آهن میگذرد از تقاطع افکار
قطار زندگی میرود تا راه آسمان
زمین وسعت یک قصه ی طولانی یا کوتاهست
ایستگاه آخر یا اول خط بالا و پایین دنیا هست
برای تمام دفتر ها شعر هست
اما شاعری که درون قصه ها خوابست
اینجا ضلع کدامین دفتر خروجی تاریخست
ببین پلی هست که تا غروب پائیزهست...
حسام الدین شفیعیان
رفته ام از بر تو تا خود صبح
صبح غزل ها دارد
صبح ناوگان بارانی شد
قطرات دل دریایی اشک میشد
رنگین کمان در کجا دور میزد
دور خود تا کجا پل میزد
من از اول ندانستم که شب همان صبح بود که روشن میشد
تا خود دشت لاله ها شور میشد
ساعتی در خود از تفکر بارها بر میخ فکر من کج میشد
میخ در دفتر من میخکوبی مدادی ولی از میخ آهن
بنگارم جهان بر در دل که جهان هم ندارد دلبر
مگر از دل به دل خود بکارد نهال ورنه آنجا که نیست مزرعه ی بی حاصل
بذر خوبی بکاریم زهم تا بروید گل آفتابی که شود گردانی تا به خورشید آفتاب
شمع شمعی که میسوزیم ما پر پروانه نداریم ولی بلدیم پر گشودن چو پروانه
انسان کجای دفتر تاریخست بر انسان چقد تاریخست
تا بخوانی زیادی از خود بروی دفتر تاریخ از خود
در ره منزل مقصد چه کجا آبادیست
شرط اول قدم آنست که رهرو باشی
کاروان بند دلت بود تو غافل ماندی
کاروان رفتو تو در خود ماندی
ای به جا مانده از عصر کهن
ای به جا مانده از عصر نوین
تو کجا مانده ای در برخود
به تلاطم پیوند به خروش موج دریا بنگر
کنج ساحل کسی ایستاده
مرد هفت خان ز راهی مانده
دگر از تاریخی دگر از تقویمی تو کجا مانده ای شاپرکم
من همان بلبل سرگشته ی دشت مجنون
من همان موج که میزد درون قایق
من بلد میبودم من به راهی که باید میشد
من زبادو مه خورشید زگرما سوختم
من بر دریا چنان افروختم
که زدریا شده ام تا خود خود
من زراهی زدریا زده ام من زرودی زباران زده ام
و رفته ام تا فردا تا خود بی مرگی تا خود موت زدم بال و پری
قفسی شد تن من قفس خاکی نیست قفس افلاکی
و زاین شعر کمی افروختم شمع شدم که بر خود سوختم...
شاعر-حسام الدین شفیعیان
مربای به آهن مربای کمبود آهن
مربای مرکب آهن مربای شاخه های آهن
تنومند شده از بی تن از تن زدگی
خفته خفته خواب را بر هم زدگی
رفته رفته ماه را شب زدگی
ارابه های آهن ضد زنگ نیست ارابه زدگی
ماه کجای مداد قطرات خون دارد
خون نیست مداد سیاهی غبار آلود دارد
تاخته از تاختن ها نفس های بریده از کودک ها
شعر میزند آهن را تابوت میزند آهن را
فراموش میشویم در هم چرا رود شدیم دریا
چرا حرفی نیست میان رود همه گلالود شدیم دریا
چرا غم زده دنیا را چرا باروت زده دریا را
چگونه شد این قصه کجای روشنایی بود
چرا تاریک شده این دنیا چرا ماه غم زده هر روز
بیا تا گل زنیم بیا تا شکوفه زنیم بارها
صدایی نیست نوایی نیست چرا اهنگ شده تنها
بیا تا بالو پر گیریم بیا پرواز کنیم تا دریا
صدایم کن نوایی شو بیا تا موجو دریایی شو
نگاهم کن صدایم کن صدایی در پی فردا
غمی خوش خفته در خانه غمی در لابه لای فکر
نگاهی کن به این دنیا صدایی کن به این دنیا
لالالا لالایی نیست دگر خوابی در این آبادی نیست
ببین مرثیه ای خواندم ببین غم باز زده دریا
بنالان ناله ام نالید صدایم بغض این دریا
به تارم زد چو بارانی به صدایم زد چه نالانی
بگفتم غم سرائیدم بخواندم غم چه باریدم
به خود افتاده ام تنها درون خود بنالم ها
در این دنیا وفایی نیست در این دنیا سرایی نیست
صدایی شو اگر آهی نگاهی شو اگر خوانی
در این کنج صنوبر ها شاخکی شد غریبانه چه تنها چه بی اهنگ
چه دریایی شده ساحل بخوان باز از صدای من بشو هم چون نوای من
نوایی خوانده ام بر تو صدایی مانده ام تنها
و تنهایی شده مرحم زخمم و زخمم در خودم خستم
ندارم باز هوای پر گشودن ها پرم زخمی تنم زخمی
قلم باران شده کاغذ کجای قصه هست دریا تا ان قایق شوم با او
روم کنج اتاق او او در برکه ها خواند منم در خود بخوانم او
اتاق او چه دور از من صدای او چه دور از من
انگار هوا بوی او دارد صدایم حرف او دارد
نمیدانم کجایی تو کجای قصه هایی تو
برایت نامه ای خواندم زاشکم آهو نالیدی
بگفتی من همانجایم که در ان باغبانی بود
گلی بودو گلستان بود گلای آفتابگردان بود
چه مزرعه بودو باغبانی چه اشکی شد چرا خوانی
بگو از من کجایی تو کجای قصه هایی تو
زدم نامه جواب امد منم کنج غمای تو
چه دلسوزی چه غمخواری چه دوست خوش رفیق آهی
چه همراهی چه آوازی تو ای گل در گلستانی
حسام الدین شفیعیان