/سکوت جلد آهنی تاریخ/
سکوت براده های آهنی روی خط تقاطع چراغ جان فشان بافندگی
خط تولید ریسمان تابیدن چراغ ریسه ای کوچه تنهایی خلوت بریدگی
صدای ناودان نیست باران قطره ای چکاچک چک چک قطره های بالندگی
صد دانه یاقوت الماس درون دسته به دسته ریسمان خسته چراغ بسته
کوچه بن بست خلوت پائیزی خیال تصور زمستان خسته
توقف ممنوع روبروی خانه ی پیرزن مادر تمام قصه های تاریخی
بابانوئل خسته کادوی بسته مادری کنج اتاق نشسته در رارو روی خودش بسته
شیک ترین هدیه سال کادویی بود که گنجشک به فنچ داد دهان دانه گرفته از هم
صلح نامه چندمین جنگ مورچه ها و کودک شن ریز دهانه ی زندگی
مردی روی تقاطع بلوار اندیشه ها باقالی میفروشد
مردی روزنامه به دست در مهدکودک آلزایمر گرفته منتظر کودکی هست از بزرگ شدنش
جهان جایی عجیب هست گاهی آنقدر وسیع و گاهی آنقدر کوچک مثال یک آلزایمر پاک کننده
حسام الدین شفیعیان
بهار پشت دشتی اشک میریخت
زمستان بود بهار کوچ کرده بود
تا رسید فصل بهار و زمستان کوچ گرفت
زمستان جایی بود برای یاد سرمای رفته
بهار جایی بود برای اشک پائیز
پائیز برگ ریزان میشد
درخت تمام خاطراتش را میریخت
و تابستان با همه گرمایش چند خاطره میشد
میان همه فصلها غروب بود
میان همه غروب ها سرما بود
میان همه طلوع ها بهار بود
اما هیچکسی نگفت چگونه بود
همه منتظر فصلها نمیشدن
انگار همهمه گم شدن ها بود
دگر چهار فصلها رسیدن نمیکنند
میایند و میروند
کاش مثل کودکی دریا به چشممان میامد
کاش مثل کودکی بهار زیبا بود
انگار دل خوش هست که زیبایی میافریند
میان غوغای زندگی گم شده ایم...
حسام الدین شفیعیان
تو نیستی یا سایه ای هستی که نیستی
پر از بودن ولی در کنج تنهایی صندلی خالی نشستی
زیر بغض باران زده ی دلتنگی رفتی
میان کوچه های دلتنگی رفتی
کوچه خالی صدای رهگذرانی که هیچکدام شبیه تو نیستند
لبخند خود را برده ای
اشک واژه ی تنهایی درون خود
زمین وسعت تنهایی درون خود
صندلی چوبی شکسته ی درون خود
اتاقک بارانی درون خود
و قصه ی سروده ی غمگین درون خود
حسام الدین شفیعیان
مسافر راه کویر
مسافر راه شب
مسافر راه جاده ابریشم
پیله پروانه باز شد
پروانه چتر شد
چتر بال شد
حیف کوتاهی پریدن بود
پروانه با همین کوتاهی دور شمع آب شد
شاخه های بهار درختان بهاری و گلفشانی فصل
پاییزی یا زمستانی یا تابستانی که فصلی دگر دارد
نغمه خود را به فصل ها بدهیم
بهار هم شکرانه شکوفه ها میشود
تابان خورشید و خورشید تابان در آسمان
شعله سرکش در پرتو هایی درخشان
ستوده باد فصلی نو در رویش