میل بافتنی که میبافت سرمای زمستان را
بر تن کودک قد کشیده لباس آدم برفی تابستان را
فصلها یعنی گذر از آدمک هایی که میبرند دیروز را
و تاریخها قد کشیدند میان سر فصلهای زندگی را
چه خطوط دلتنگی بود جایی در فصل گمشدگی ها
چه کوچه سردی بود میان چند شعر گمشدن ها
و اینجا دفتری به پهنای تمام فصل های زندگی هست
حسام الدین شفیعیان
/سکوت..شهر..آجر/
سکوت شهر یک نفر وسط هیاهوی نصف شب
جایی خط افق از مهتاب نیمه شب
تا چهارراه سقوط خط استوای دو قطب شهر
وسط جمعیت خالی از کوچ نشینی آجرک های درون شهر
صدای خالی از فریاد حجمه ی بغض تاریک اواسط دور نیمکره ی نصف شهر
آدمک در بلندی سوت ستاره ی دنباله دار وسط کهکشان دور چرخش جاذبه ی شهر
تن تنگ ماهی ادمک شده قفس از ماتم تن در آدمک ماهی شده
صدای رگبار تیک تاک ساعت دقیقه های خاموش شب زده ی وسط ریل قطار زمین از دور
جهان برگرد شهر
حسام الدین شفیعیان
میان تمام هیاهوی زمین باران بود
زمین پر از رنگین کمان بالا بود
بادبادکی در آسمان پیدا بود
تمام نخ های بادبادک تنها دور سیم خاردار بود
خط دو خط دگر خطهای دگری
نثرو دونثرروان زان روان زپیکری
بتراشو بتوازون تا سطر سطر شعر تو گل کند
بتراوش زقلم تا خط فکر تو زفکری زفکرهای دگری گل کند
بربتابان زقلم نورو دو خطی بکشان واژه را هل بده نقطه زبیتی بتراوش زتوانایی خطی زخطی دیگر
شمعو شمع پروانه دور قلم واژه را حرف بزن فریاد زهجایا کلمات را حرف دگر
دو سه بیتی غزلی خوانو غزل خوانی از این سطر دگر
منو من زمنی خود شکن از من زمنی تا زمن از من گذری بر دل ما چون هنری
مغز شعر از کلام همان فکرست زبیان از تو و من منو ما زمنی چون زمن از ما زما چون گذری
گذری از گذر شعر زبعدو زقبلو زماضی بعیدو زفعل حال چون زکمالات سو بگیر تا روشن فکنی
فکن از فکر دگر فکن از فکرهای دگری چون تو زبیتی زغزل در شکنی تو همان مرد سفری
حسام الدین شفیعیان
از درون غزل صبح میزد
درون شعری باران شب میزد
باز سطر سطر شعرم هوای پائیز داشت
برگ ریزان شعری که بهار را خط میزد
باز قصه های صبح میشد
شب با ماه و ستاره سرد میشد
شب از درون شعر تابیدن شد
قرص ماه نبود خورشید شعر میشد
طلوع از شعر باران میشد
رنگین کمان شعری که باز شعر میشد
حسام الدین شفیعیان