حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

آیاتی از کتاب حزقیال

4. چون نگریستم، اینک تندبادی از جانب شمال برمی‌آمد، با ابری عظیم که از آن آتش برمی‌جهید و نوری درخشان گرداگرد آن بود، و در میان آتش چیزی مانند کهربا وجود داشت.

9. بالهایشان به یکدیگر می‌رسید، و هر یک مستقیم پیش می‌رفتند بی‌آنکه به جانبی روی بگردانند.

11. چنین بود صورتشان. و اما بالهایشان به سوی بالا گسترده بود. هر یک دو بال داشتند که به بال موجود دیگر می‌رسید، و دو بال دیگر تنشان را می‌پوشانید.

14. و آن موجودات همچون برق به این سو و آن سو می‌دویدند و برمی‌گشتند.

19. هرگاه آن موجودات زنده حرکت می‌کردند، چرخها نیز در کنارشان به حرکت درمی‌آمدند، و هرگاه آن موجودات زنده از زمین بلند می‌شدند، چرخها نیز بلند می‌شدند.

21. هرگاه آنها حرکت می‌کردند، چرخها نیز به حرکت درمی‌آمدند، و هرگاه آنها بازمی‌ایستادند، چرخها نیز بازمی‌ایستادند؛ و هرگاه موجودات زنده از زمین بلند می‌شدند، چرخها نیز همراه آنان بلند می‌شدند، زیرا روحِ موجودات زنده در چرخها بود.

25. و چون در حین ایستادن بالهایشان را فرود می‌آوردند، از فراز فلکی که بالای سرشان بود، صدایی شنیده می‌شد.

3. مرا گفت: «ای پسر انسان، تو را نزد بنی‌اسرائیل می‌فرستم، نزد قومی عِصیانگر که بر من عِصیان ورزیده‌اند. آنان و پدرانشان تا بدین روز بر من طغیان کرده‌اند.

6. و تو ای پسر انسان، از آنان مترس و از سخنانشان مَهراس، حتی اگر خارها و خَلَنگها پیرامون تو باشند و در میان عقربها بنشینی. آری، از سخنان ایشان مترس و از نگاهشان بیم مدار، زیرا که خاندانی عِصیانگرند.

4. سپس مرا گفت: «ای پسر انسان، نزد خاندان اسرائیل برو و کلام مرا بدیشان بازگوی.

7. اما خاندان اسرائیل مایل به شنیدن سخنان تو نخواهند بود، زیرا مایل نیستند سخنان مرا بشنوند، چراکه تمامی خاندان اسرائیل سرسخت و گستاخند.

11. نزد تبعیدیانِ قوم خود برو و با آنان سخن بگو، و خواه بشنوند و خواه نشنوند، بدیشان بگو، ”خداوندگارْ یهوه چنین می‌فرماید.“»

18. اگر من به مرد شریر بگویم، ”به‌یقین خواهی مرد!“ و تو به او هشدار ندهی و به جهت برحذر داشتن او از طریقهای شریرانه سخن نگویی تا جانش را برهانی، آن مردِ شریر در گناه خویش خواهد مرد، اما من خون او را از دست تو خواهم طلبید.

20. نیز اگر شخصی پارسا، از پارسایی خود برگردد و گناه ورزد، و من سنگ لغزش پیش پایش بگذارم، او خواهد مرد. آری، چون تو به او هشدار ندادی، او در گناهش خواهد مرد و اعمال نیکویی که انجام داده، به یاد آورده نخواهد شد. اما من خون او را از دست تو خواهم طلبید.

5. من برای تو سیصد و نود روز یعنی به شمارۀ سالهای گناه ایشان مقرر داشته‌ام. اینچنین بار گناه خاندان اسرائیل را متحمل خواهی شد.

7. سپس آستین بالا زده، روی به جانبِ اورشلیمِ محاصره‌شده بدار و بر ضد آن نبوّت کن.

6. اما اورشلیم با شرارتی بیش از قومهای دیگر بر ضد قوانین من عِصیان ورزیده و بدتر از مملکتهای اطراف خود بر ضد فرایض من طغیان کرده است، زیرا که آنان قوانین مرا نپذیرفته و در فرایض من سلوک نکرده‌اند.

15. در بیرون شمشیر است و در درون، طاعون و قحطی. هر آن که در مزرعه است به شمشیر خواهد مرد و هر آن که در شهر است، قحطی و طاعون او را هلاک می‌سازند.

18. پلاس بر خود خواهند پیچید و وحشت ایشان را در بر خواهد گرفت. همۀ چهره‌ها را شرم خواهد پوشانید و همۀ سرها به گَری دچار خواهد شد.

23. «زنجیری بساز! زیرا که این سرزمین از جنایات خونین آکنده شده، و این شهر از خشونت پر گشته است.

9. او مرا گفت: «داخل شو و اعمال کراهت‌آورِ شریرانه‌ای را که در اینجا می‌کنند، ببین.»

12. آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، آیا می‌بینی مشایخ خاندان اسرائیل هر یک در حجرۀ تندیسهای خویش در تاریکی چه می‌کنند؟ زیرا می‌گویند، ”خداوند ما را نمی‌بیند؛ خداوند این سرزمین را ترک گفته است.“»

16. سپس مرا به صحن درونی خانۀ خداوند درآورد. و اینک، در مدخل معبد خداوند، بین ایوان و مذبح، حدود بیست و پنج مرد بودند که پشت به معبد خداوند و روی به جانب شرق داشتند و آفتاب را به جانب مشرق سَجده می‌کردند.

5. او مرا گفت: «ای پسر انسان، سر برافراشته به سوی شمال بنگر.» پس چشمان خود را به سوی شمال برافراشتم، و هان این تمثال غیرت در شمالِ دروازۀ مذبح، نزد مدخلِ دروازه قرار داشت.

7. پس مرا به مدخلِ صحن آورد، و چون نگریستم اینک سوراخی در دیوار بود.

8. آنگاه مرا گفت: «ای پسر انسان، دیوار را بِکَن.» و چون دیوار را کَندم، اینک مدخلی در آنجا بود.

9. مرا گفت: «گناه خاندان اسرائیل و یهودا بی‌نهایت عظیم است. این سرزمین آکنده از خون است و این شهر پر از بی‌عدالتی است. زیرا می‌گویند، ”خداوند این سرزمین را ترک گفته است؛ خداوند نمی‌بیند.“

8. همچنان که می‌کشتند و من تنها مانده بودم، به روی درافتادم و فریاد برکشیده، گفتم: «آه ای خداوندگارْ یهوه! آیا در ریختن غضب خود بر اورشلیم، جملۀ باقیماندگان اسرائیل را هلاک خواهی کرد؟»

10. پس من بر آنان با شفقت نخواهم نگریست و بر ایشان رحم نخواهم کرد، بلکه هرآنچه کرده‌اند، بر سر خودشان خواهم آورد.»

4. خداوند او را گفت: «از میان شهر اورشلیم بگذر و بر پیشانی آنان که به سبب اعمال کراهت‌آورِ انجام شده در آن آه و ناله می‌کنند، نشان بگذار.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد