بیژن که دلش گرفته بود زنگ زد به چنگیز گفت بریم دور دور.سوار موتور رکس چنگیز شدند و زدند به بلوار.رفتندو رفتند تا اگزوز رکس با آسفالت آشنا شد.بیژن پرید پائین اگزوزو برداشت با سیم وصل کرد و باز گازو تا ته گرفت چنگیز سرعت بین سی تا 35.رفتند فکر میکردند با پیکان مدل 47 کورس بزارند.پیکان تیکاف کرد همچین رفت که در مقابل رکس دهان بیژن و منوچهر باز ماند.که سرعت گازو چسبوند تا ته. که دید بیژن کف شیشه ماشین پشتی بای بای میکنه.دید نه صندلی هست نه بیژن خودش در حالت روی هوا و زمین دستش فقط دستگیره گازه.موتور رکس تنها یک یادگاری شد.بیمارستان بردند گفتند چی شدند این دو تا.شاهد حادثه گفت تو یه چشم بهم خوردن بود جوری که الان هستند باید با چسب بچسبونین این دو تارو.شروع کردند باند پیچی فقط یک دماغ ازشون پیدا بود.تا مدت ها بیژن که به منوچهر زنگ میزد گوشی رو برمیداشت صداشو تغییر میداد میگفت ننه چنگیزم پسرم رفته سفر یک پلاستیک برداشت با یه کوله برنگشته.بیژن سالها دنبال چنگیز میگشت تا او را در نانوایی محل دید.چنگیز گفت بیژن کجا بودی اونم گفت تو کجایی دقیقا کجایی.خلاصه دوباره قصه شروع شد حالا چنگیز پیکان مدل 43 خریده بود چند سالی عقب بود از سال خودش.بیژن سوار شد دید ماشین بخاری داره اونم چه بخاری .بخاری برقی.پر سیم بود تو ماشین.کولر هم چنگیز گفت داره.گفت کجاست .یه تشت کوچک آب برداشت ریخت رو سر بیژن گفت خنک شدی.گفت عجب پیشرفته ماشینت.گفت اغذیه هم داره.گفت کجاست.عکس ساندویچ رو چسبونده بود به شیشه ماشین با کلی عکس دیگه.فقط یه روزنه پیدا بود که جلوشو ببینه.مهتابی گرد.فرمونم با کلی الیاف و پارچه تزئین کرده بود صندلی ها پشم شتری.گازو گرفتند رفتند که دید بیژن داره میسوزه گفت چی شد که دید مثل چی پیاده شد کلان آتش.خاموش کردند بردند بیمارستان گفتند بیست دو درصد سوختگی.علت آتش گرفتن صندلی با بخاری بوده.خلاصه بیژن هر وقت چنگیزو میدید از اون موقع به بعد به دیوانگی میزد خودشو.اونم فهمیده بود بیژن دوست نداره دوباره براش اتفاقی بیفته.بای بای میکرد که بیژن اومد ببینه چیکار میکنه افتاد توی جوی آب.خلاصه سالها شد که از کنار هم رد میشدند صورت به اونور رد میشدند.و کلاغه به خونش نرسید...