فانوس سمتی هست به روشنایی سمتی هست به حقیقت .برای فهمیدن حقیقت باید روشنایی را دریافت و برای فانوس شدن باید سوخت تا روشنایی بخشید سوخت این فانوس تفکر هست و درونش هدف.وقتی هدف روشنایی شد میشود درون آن رفت و تاریکی ها را زدود.اگر روشنایی بتواند تفکری را از تاریکی نجات دهد چه بسا روشنایی هایی بتوانند ارمغانی آورند به نام روشنایی بخشی.وقتی یک دره هست و سقوط چه خوب که سد شویم و سبب نیفتادن نه بلکه فتادن خود و دیگری.چون توانی دستی بگیری خوبست نه چون فتادن شوی و دگر فتادن ها.پس آن تفکری ارزش دارد که بتواند نجات بخش شود نه خاموشی.بلکه تفکری شود به سمت پنچره ای که نور باشد و ورای آن فرکانس بهترین تفکرات را زنجیره کند نه تاریکی را.حال از این تنگ ماهی به وسعت دریا شدن رفتیم. حال رود نبودیم و در دریا شدیم. آیا این دریا همان ورطه پایی در ساحل به آب زدن هست. یا دریایی از تفکر شدن نه سمت ساحل پایی بر تفکر زدن. یعنی اینکه بتوان راهی شد که انتهای آن و ابتدای آن غرق شدن نباشد چون فتد رفتن از ساحل به عمق کشد درون آن نهنگ بزرگ چون نهنگ نیفتادن شویم باید صبر را سپر کنیم. کلاهخود ایمان کلاهخودی هست در برابر ضربات تاریکی وقتی سپر تفکر محکم بود تاریکی ضربه نزند و روشنایی سپر شود پس فانوس یعنی سوخت تفکر و روشنایی بخشی چون سوخت را پر کنیم و هر چه بیشتر روشنایی بیشتر و هر چه کمتر یا خالی روشنایی کمتر یا خاموشی.