مثال درختی که میوه خود بدهد
فصل نویی که حاصل خود بدهد
مثال نگاه بارانی که نگاه را دریا ببرد
مثال قفسو پرنده که بادها ببرد
فصل تازه ی شعر بهاری شد
مثال فصلی که خزان پائیز ببرد
روشنا شد تا به جهان در دل شب
طلوع زیبای بهاری که شکوفه بزند
و بهاران را تا دل دریا با قایق امن به مسیر عاقبت بخیری ببرد
تو از من پرسیدی
و من سکوت ممتد شب بودم
تو از من پرسیدی و من حکایت روزهای غم بودم
تو از من رد شدی بی بهانه
ببار باران کمی هم با بهانه
تو از واژه گل گفتن شدی خود
درون گل زگفتن خود شدی تو
منو و من منهای منو من به ما ماند همی من بی من در من من
زصورت زچهره زگفتن زخفتن زبیداری بگو ای دفتر رنج
ستاره دنباله دار شب شدو رفت برفت در آسمان خفتن گرفتش
میان کهکشان گفتن گرفتش
میان دور گردون آسمان بود زمین بودو زمان بودو نهان بود
جهان وسعت به دور گردش خود زجو گیتی در پرش خود
جهان آدمی جهان حرفو گفتن سکوت این زمین سمفونی شب
از این شعر گر گذری کردی تو روزی بدان واژه در آن گل گفتن قند
بخوان مصرع به مصرع بیت زبیتی بخوان شعری پس شعری زآواز
زآهنگ شبانه شب چو آهنگ بنالان آهن آهنگ گفتن
سه ضربو زتقسیمو زجدول حروف مقطعه پازل بر هم
حسام الدین شفیعیان
انجمن عروسک های پارچه ای
سفارت عروسک های طاقچه ای
دیپلمات های شهر عروسک ها
قصه موش و گربه ی شهر قصه ها
عروسک گردان آهنی
صدا پیشه ی کاغذی
شهر قصه ها کلاغی ندارد دیگر
خانه تمام عروسک ها خانه ی بدون کلاغ هست
و برای تمام فصل های قصه ماکت خیال هست...
حسام الدین شفیعیان
قرمزی تو از من سرخی من از تو شعر میشد بر گفتن برخود
چه واژه گفتی چند خطی زدیو گلفشانی گفتی
غزل نشانی گفتی آتشفشانی گفتی بند بند شعر مرا عطر فشانی گفتی
سرایش گفتی نیایش گفتی سال نو را نو چراغی گفتی
خاطراتی گفتی خاک را شعر زدیو چراغدانی پختی نور نان و نمکو قصه سرایی گفتی
از بر قصه پر از شعر درون خود شعرم چراغی گفتی
فصل فصل غزلو دو بیت تا پلکانی گفتی آسمانی گفتی نور فشانی گفتی
صورت شعر به صوت غزلی آهنگی درون قفسی بلبلانی گفتی صوت شعر را چه عالی گفتی
شاعر-حسام الدین شفیعیان
خط بلوار اشک ریزان
خط فرهنگ سنگ ریزان
خط خطر کوه ریزان
همه چیز لرزان انسان لرزان باران لرزان
سکوت شب بود فانوسی روشن میشد
تاریکی در گورش گم میشد
و شب روشنا بخش تمام جاده های انسانی
زنجیره های تقاطع همسانی
تفکرات رشد زده نهال فکر را باران زده
ریشه تنومند بشود صاف صیقلی انسانی
کلمات را مارش مزنید کلمات را فالش نزنید
اینجا صد و شصت و دومین درجه ی زمین بود
هفت فلک زمین انگار هفت پل آسمان میشد
و درون قصه نو به نو آسمان راه میشد
شعر همه شعر در شکوفایی مقصد انسان ترن زندگی میشد
قصه تونل های تنور گرفته میشد
نانوایی که نان میشد خود خورده در خود خود درون تنور میشد
بپزان گرمای زمین فصل شدت گرفتن تاریخ در تنور تاریخی
دمای چند درجه مانده به پاراگراف خط تیره خط ویرگولی ویرگولی
ساعت پشت هم عددی عدد رقم از ساعت عقربه شکسته در ساعت
فصل تاریخ شمسی برگردان میلادی زده
سه نقطه ... سلام ای فصل شکوفه های بهاری باران زده
حسام الدین شفیعیان