نور زفانوس مسیر تاریک بود
فانوس به دست مسیر باریک بود
رود بود و سنگ و گلالوده آب بود
نور بودو شب بودو فانوس ز راه بود
رود زنور فانوس زدریا شدو قایقی شد
موج بودو قایق به تلاطم فانوس زنور بود
ساحل کمی دور ولی راه چه نزدیک
دریا شویم ز رود گذر از نور چه راه بود
غزل های یکشنبه ی رو به دوشنبه نیامده
غزل های در جا آمده و رفته
مثنوی های خان به خان زندگی
دو بیتی های بیت بیت رفته
شعر نویی در کهن از نو به واژه منگنه شده
تکاندن کلمات بارش جملات پیکره ی مجسمه ی شاعر ریخته در خود
سقوط جملات سقوط جمله سقوط کلمات سطرهای لرزان از کلمات ریخته شده
حسام الدین شفیعیان
پاکت نامه چند خالی مانده
روی تمام نامه ها تاریخ مانده
خالی از تاریخ تلخ مانده
تلخ مانده از تاریخ چه مانده
پاکت خالی از نامه
نامه نیست کاغذ نیست حروف نیست
پستچی کاغذی شهر کاغذی آدمک های کاغذی
دیگر نامه نیست دیگر نامه رسانی هم نیست
شهر نوستالوژی های رادیویی شهر نوستالوژی های رفته
عصر نامه رسانی رفته اما هنوز هم آدمک هایی نوستالوژی هستند
هنوز هم نامه هست هنوز هم پستچی هست تلفن همگانی در کوپه ای
تلفن همگانی های سکه ای ساندویچ های نان لواشی
هنوز هم قصه هست هنوز هم قصه خوان هست
اما گذشته رفته حال هم میرود آینده چه خواهد شد
انگار همین ها هم نوستالوژی خواهند شد
و انگار عصر آینده همین عصر نیست انگار آدمک های عصر اینده رفته اند
آنها در فراتر از تاریخ رفته اند آنها رفتگان هستند
آنها جلوتر از عصر ما هستند
آنها دیگر فیبر نوری نیستند آنها خود نور هستند
نور هایی که تند میروند نورهایی که میروند به سمت دیگری
چقدر تندتر میروند آنها انسانهای پرنده هستند
آنها انسانهای بالداری هستند که تند میروند
آنها رویای پرواز را با خود دارند و رسیدند
و گذشته رویای چه بود و حال چه و آینده چه
آینده عصر بدون انسان هست آینده عصر علم تمام قد و انسان سوار بر علم
علم در خدمت انسان هست و انسان در خدمت به گذشتگان
آنها گذشتگان را به خود می آورند و از آنها سوال خواهند کرد
که ما شما هستیم و شما که ما هستید
چرا دیر به ما رسیدید
و گذشته آدمها با خود آنها قدم میزنند
دیگر گذشته آنها مدفون نمیشود زیر خاک
آنها گذشته خود را قدم میزنند
و تمام گذشته را مثل فیلم میبینند
آنها به تمامی فایل های گذشته دسترسی دارند
آنها فولدر هایی را باز میکنند که تمام خود را پیدا میکنند
آنها عصر حال هستند در آینده
و ما عصر گذشته به سمت آینده ای که قدم میزند بدون شک با خود ما...
حسام الدین شفیعیان
سکوت سمفونی مردگان تنهایی
خطوط بلوک های یخ زده از تاریخ بی فردایی
زندگی نت هایی بود شاید فالش زده
تمام سمفونی را کلاغ ها نوک زده
صندلی خالی پر از حرف بود زندگی
جایی تلاطم طوفان بود زندگی
روی آینه تمام قد افتاد
تمام قد درون آینه دست می افتاد
سایه ی گرگی درون آینه بود
شیر درون آینه خاک میشد
خاکشیر خاک آینه خاک میشد
توی آینه شکل غم میشد
درون آینه دستی خم میشد
درون آینه دست بود یا پا
پایی دوان سمت رفتن میشد
شترهای دوان دوان تشنه از مردن
فیل های تشنه از سیراب نشدن
درون آینه جهان ما قبلی بود
یا آینه جهان نمای ماضی ها
فعل حال و قبل آینه ها فعل عصر نان میشد
شهر درون آینه سیم خاردار بود
روی آینه گنجشک درون باران بود
توی قفس آینه قفسه های تو خالی
کتاب های نخوانده تو خالی
دفتر مشق شب زدگی ها میشد
عصر یک به پانزده عید میشد
عصر دفتر عیدانه
روز معلمی میشد شب تئاتر شهر پر میشد
معلم تمام آدم ها روی شن های آینه گم میشد
درون مشق شب زدگی نان نبود
آب نبود سروده ای مبهم میشد
مه درون آینه جاده های طولانی
انسان از بار تمام تعلیمات جهان فکرش مثل میخی خم میشد
خط میخی انسانی خط میخ خورده ی کوتاهی جهان بلندای برجک ها
آجرهای چسبیده به انسانها
یخچال سرما زدگی میشد
آب درون دمای خود گرم میشد
شعله های خورشید میشد
صف آینه ها خالی بود
صف آینده تو در تو
آینه های آدم ها درون خود تبلور میشد
عصر پست در مدرن تر از مدرن میشد
فصل کتاب های الکترونیک
فصل جوانه زدن گیاهی درختان تنومند طولانی
صد بار شکستم از خود آینه گر خود آینه شکستن میشد
در خود شکستن نور میشد درون طلوع شب میشد
فصل رویشی نو میشد دست های آینه رو میشد
دست دگر نبود در آینه مردی با پرشی بلند روی آینه صد آینه میشد
شتر سوزن میشد سوزن بان نبود اما شتر درون سوزنی گم میشد
فصل پینه های فکری بود فصل پیله گشایی انسان
هر انسان بال میشد هر انسان پرواز درون خود میشد
جهان انسان ها وسعتش رشد میکرد
کره انسانی درون انسانها نو میشد
فصل رتبات رتبه کمال شده فصل رتبه های کمال نو میشد...
حسام الدین شفیعیان