/چند خط باران کلمات/
باز جاده ی فکر من شده است بارانی
ابرهای خیالم شده است طوفانی
باز جمله همی بارش رگبار دارد
شایدم حرف کمی واژه ی تکرار دارد
نکند حرف من از تو کمی گفتن بیجا دارد
شایدم نقطه همی خط برایم کمی ماندن شیدا دارد
طوفان زده ام یا که امید به فردای بهتر زباران دارم
حاصلش رنگین کمان شد بگو جمله تمام دل آرام دارد
حسام الدین شفیعیان
من در شعر ها بارانم
در زمستان برفی با هم قطاران آدمک زده
شب ستاره ی فکری که روشن از خستگیست
بحران ستاره در راه درون باران آسمانی که اشک میریزد برای زمین
دشت آرزوهای مانده بر گلو
بغض گرفته از ماتم
و اینجا خط استوای تمام بی خطی های خط کشی شده هست
نقطه ی صفر زمین جایی در انتهای قصه ها...
حسام الدین شفیعیان
مروارید چون به صدفهایی دل بسته
در خود بر صدف از این شعر گل بسته
میرانی و میخوانی از این بیت غزلها
شور انگیز بشو تا بخوانی سرفصلها
.
میان هفت سپر تا دور گردون
بیا تا جمله خوان از شعر بخوانیم
غزل را وصف در شعر جمله خوانیم
برای یکدگر مرحم شویم ما
میان شب شکن خورشید بگردیم
.
برای شهر آواز میداد کلاغی قصه ای پرواز میداد
نبودش یک غار غار خوش حسابی
عجب شهری عجب شب در قافیه ها شب گذر بندیم
بند بند جملگان شعری زنو خوان
میان آسمان رنگین کمان شو
بباران ای غزل شعری دوباره
برایم هست کنجی آشیانه
چو پرواز از به بند از بند جسمیم
نداریم این قفس بر تا آشیانه
گذاریم جسم و روح را خود ببر شیم
برای یکدیگر مرحم دگر شیم
برای نقطه ها سر خط نویی
برای قصه ها فصلی دگر شیم
حسام الدین شفیعیان