18 .همة استخوانهای خود را میشمارم، ایشان به من چشم دوخته مینگرند
21 .جان من را از شمشیر خلاص کن، و یگانة من را از دست سگان
19 .رخت من را در میان خود تقسیم کردند، و بر لباس من قرعه انداختند
15 .مثل آب ریخته شدهام، و همةاستخوانهایم از هم گسیخته، دلم مثل موم گردیده، در میان احشایم گداخته شده است
12 .از من دور مباش زیرا تنگی نزدیک است، و کسی نیست که مدد کند